نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده

 

شمع بود، اما کوچک بود. نور هم داشت اما کم بود.
شمعی که کوچک بود و کم، برای سوختن پروانه بس بود.
مردم گفتند: شمع عشق است و پروانه عاشق.
و زمین پر از شمع و پروانه شد.
پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند.
خدا گفت: شمعی باید دور، شمعی که نسوزد، شمعی که بماند.
پروانه ای که به شمع نزدیک می سوزد، عاشق نیست.
شب بود، خدا شمع روشن کرد.
شمع خدا ماه بود. شمع خدا دور بود.
شمع خدا پروانه می خواست. لیلی، پروانه اش شد.
بال پروانه های کوچک زود می سوزد، زیرا شمع ها، زیادی نزدیکند.
بال لیلی هرگز نمی سوزد. لیلی پروانه شمع خداست.
شمع خدا ماه است. ماه روشن است؛ اما نمی سوزد.
لیلی تا ابد زیر خنکای شمع خدا می رقصد.



:: بازدید از این مطلب : 193
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده
سلام دوستان.

۲صفحه نوشتم و بعد جناب بلاگفا فرمودند به دلیل اسکریپت های غیر مجاز امکان ثبت مطلب وجود نداره.

من هم که یادم رفته بود قبلش سیو کنم و الان یکم ضد حال خوردم.

حقیقت امر اینه که من زیاد برنامه ای واسه شروع دوباره وبلاگ نداشتم اما یه میلی از یکی از دوستان قدیمی بهم رسید که واقعا حدود ۱۰ دقیقه باحاش گریه کردم.

اگه این مطلب رو هم می خونی بدون داداش که شروع مجدد نوشتنم فقط به خاطر تو بوده و خوشحال می شم بازم بتونم کمکت کنم.

هیچ کدومتون رو فراموش نکردم همیشه به یادتون هستم.

مطالبتون رو می خونم بچه ها ولی خدایی وقت زندگیم طوری هست که نمی رسم واستون پیام بزارم.

اما الان یکم وقتم آزاد تر شده و انرژی خوبی هم با نامه گرفتم.

امیدوارم که بتونم پیکان خوبی باشم واسه جهت دادن شما به سمت عشق ، اما نه عشق امروزی بلکه یه عشق واقعی که فقط توی وصال خلاصه نشه بلکه عشقی که با تولد شروع بشه و با مرگ شروعی مجدد در دنیای دیگه پیدا کنه.

اصلا دوست ندارم واسه مرگ یا دوستی انتها بزارم.

اون داستان شکلات یادتون هست دیگه؟من دوست دارم دوستی هامون مثل اون پسر باشه و نه مثل اون دختر که هر طوری می خواست واسه دوستی "تا " تعیین کنه.

می دونم اینایی که می گم بیشتر رویا هستش اما خوب دوست دارم توی این رویاها زندگی کنم .

یه جمله ای ویکتور هوگو داره که خیلی دوستش دارم : وای به حال انسانی که هنگام مرگ بداند که هیچ نمی داند.

فکر می کنم این جمله فقط منطور دانستن علم نباشه و باید بگیم وای به حال انسانی که وقتی به پایان عمرش نزدیک می شه تازه بفهمه که عاشق نبوده.

خیلی سخته.

خوب دیگه عکس نمی زارم فعلا شاید واسه خاطر اون عکس مطلب رو نزاشت ثبت کنم.

اون مطلبی رو هم که توی ۲صفحه براتون آماده کرده بودم رو شاید فردا باز نوشتم (خیلی بلاگفا امروز ضد حال زد)

موفق و پیروز باشید



:: بازدید از این مطلب : 202
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده
سلام.

واقعا تو پست قبلی شرمندم کردین.

با اینکه هیچکس رو دعوت نکردم.

پیام هاتون چه خصوصی و چه عمومی به من دلگرمی می ده.

خیلی از لطفتون ممنون.:

راستی قبل از اینکه بریم سراغ مطلب ، این جمله پیشم خیلی زیبا بود.نظر شما چیه؟:

با تو از خاطره‌ها سرشارم,

با تو تا اکثر شب بیدرم.

عشق من، دست تو یعنی خورشید,

گرمیه دست تو را کم دارم!

 

 

«شکست عاطفی» یکی از دردآورترین اتفاقاتی است که ممکن است برای هر کسی رخ دهد اما مسلما آخر دنیا نیست.یکدفعه از این‌رو به آن‌رو می‌شود. اگر تا دیروز لب به سیگار نمی‌زد، حالا پاکت پشت پاکت دود می‌کند؛ اگر تا دیروز شاد بودن و سرزندگی‌اش توی تمام دانشکده سر زبان‌ها بود، امروز دیگر یا آن‌قدر خودش را توی اتاق حبس کرده است که دیگر کسی توی محوطه دانشکده نمی‌بیندش یا اینکه اسطوره غمگینی و آشفتگی می‌شود.

بعضی وقت‌ها هم یکدفعه آدم منطقی‌ای می‌شود؛ کسی که همه چیزش نهایت دیوانگی است؛ خندیدنش، حرف زدنش، پوشیدن‌اش و حتی رابطه برقرار کردنش. برای این آدم فرضی فقط یک اتفاق افتاده است؛ او «نه» شنیده است.آنهایی که به ادبیات عاشقانه ایران علاقه دارند، احتمالا می‌گویند خیلی نامردی است که شکست عشقی را بیاوریم و با خط‌کش علم روان‌شناسی اندازه‌اش را بگیریم و برایش نسخه بپیچیم.

آنها عاشق قصه زندگی شهریارند. آنها عاشق «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا»هایی هستند که شهریار بعد از شکست عشقی‌اش گفت. آنها دیوانه «لیلا دوباره قسمت ابن‌ سلام شد»های حسین منزوی‌اند.آنها می‌دانند شکست‌های عشقی می‌تواند «واسوخت»های محشری به‌وجود بیاورد که وحشی بافقی ورد زبانش بود. آنها مشتری پر و پا قرص «عشق من شد سبب خوبی و ‌رعنایی او / داد رسـوایی من شهرت زیبایی او» هستند. آنها دلشان نمی‌آید لذت گوش دادن به «خیال نکن نباشی» عصار را با توصیه‌های روان‌شناس‌ها عوض کنند.

به آنها حق می‌دهم. این هم یکی از راه‌های کنار آمدن با شکست عشقی است؛ پناه بردن به شعر. اما کاش این پناه بردن به شعر، فقط به شکل شعر خواندن و آه کشیدن نباشد. کاش شعرگفتن با شکوه را به‌عنوان راه‌حل ادبی شکست عشقی انتخاب کنید.

آیا شکست عاطفی مهم است؟

برای خیلی‌ها فرقی نمی‌کند که یک «نه» جانانه یا یک «نه» محترمانه بشنوند. نفس «نه» شنیدن برای‌ازدواج،یعنی یکی از مهم‌ترین درخواست‌هایی که آدم می‌تواند در زندگی‌اش از کسی داشته باشد، واکنش‌هایی را برمی‌انگیزد.آدم وقتی که از گیج و ویجی انکار کردن شکست و خشمگین شدن از طرف راحت شد، عمیق‌ترین فکری که آرام آرام به‌ذهنش می‌آید، این است: «چرا من؟». این جمله عمیق 2 کلمه‌ای تا پیدا نشدن جواب، دست از سر هیچ‌کس برنمی‌دارد. همین جمله است که می‌تواند یک نفر را به خودکشی وا دارد و یک نفر دیگر را شاعر کند.در واقع متهم اصلی و پنهان شکست عشقی کسی است که شکست‌ خورده، نه کسی که نه گفته است. بعد از اینکه هی سرکوفت زدیم که «مگر او چه چیزی از من سر دارد؟»، به این می‌رسیم که «من چه چیزی کم دارم که او به من نه گفته است». به‌هم می‌ریزیم؛ بدجوری به‌هم می‌ریزیم. با کمال بی‌رحمی باید بگویم که «آدم خوب»‌ها بیشتر به‌هم می‌ریزند؛ آنها که زندگی ساده‌تری داشته‌اند و کمتر حق‌خوری کرده‌اند، حس می‌کنند که سهمشان از زندگی به‌شان داده نشده است.خیلی‌ها ممکن است از این رو به آن رو شوند. آدم خوب‌ها ممکن است بیفتند توی کارهایی که تا به حال فکر کردن به آنها هم اذیتشان می‌کرده است؛ یعنی ممکن است شروع کنند به دوستی به قصد خیانت؛ یعنی فرضشان این است که طرفشان که وابسته شد، می‌زنند زیر همه چیز و دلشان خنک می‌شود که توانسته‌اند انتقام جانانه‌ای از جنس مخالف بگیرند.

خیلی‌ها ممکن است ظاهربین‌تر شوند. آنها حس می‌کنند ظاهرشان مشکلی داشته که جواب رد شنیده‌اند. آنها شروع می‌کنند به اصلاحات(!) سطحی فکر می‌کنند که دیگر عمرا کسی به آنها« نه» بگوید. اما همه این کارها جواب سؤال اول نیست: «چرا من؟ چرا من باید شکست عشقی بخورم؟».اگر دنبال راه‌حل‌های شکست عاطفی بگردید، اسم یک بابای آمریکایی را زیاد می‌شنوید؛ الی فینکل یک استادیار روان‌شناسی دانشگاه نورث وسترن آمریکاست که برداشته در تحقیق 6ماهه‌ای چند پرسشنامه روی دانش‌آموزان دختر و پسر آمریکایی انجام داده است.
او به این نتیجه رسیده که کسانی که وسط رابطه عاشقانه فکر می‌کردند شکست عشقی، مرگبار است وقتی از طرفشان جدا شده‌اند، دیده‌اند که خیلی هم از این خبر‌ها نیست؛ یعنی عوارض شکست عشقی توی ذهن خیلی از عشاق غلو شده بود ولی اگر کمی بیشتر به تحقیق مجازی‌تان ادامه دهید، متوجه می‌شوید که شکست عشقی یکی از 23عامل اصلی خودکشی در ایران است.
آخرین نمونه عینی‌اش توی یکی از دانشگاه‌های کرج- همین سال گذشته- اتفاق افتاد؛ یعنی اینکه ممکن است حرف فینکل کمی تا قسمتی درست باشد و آدم در کل در جو عاشقیت کوچک‌ترین جدایی برایش غیرقابل تحمل باشد اما در ایران از این خبر‌ها نیست.در ایران شکل شکست عشقی، جور دیگری است؛ یعنی معمولا جوان ایرانی با یک «نه» فوری روبه‌رو می‌شود؛ یعنی اینکه کار به علاقه دوطرفه و بعد جدایی نمی‌کشد؛ یعنی او چیز دوطرفه‌ای به دست نمی‌آورد تا از دستش بدهد؛ به همین خاطر شکست عشقی از نوع ایرانی خیلی پررنگ‌تر است. وقتی یک نفر بدون آشنایی 2نفره به تمامیت تو بگوید «نه»، معلوم است که قضیه سهمگین‌تر می‌شود؛ ضمن اینکه افسانه‌هایی که در مورد عشق با شیر مادر وارد گوشت و خون ما شده است، به شکست عشقی یک لایه‌های اسطوره‌ای اضافه کرده است.

چرا واکنش‌ها متفاوت است؟

اینجاست که پای روانکاو‌ها به‌میان کشیده می‌شود. چرا بعضی‌ها بی‌خیالانه به زندگی‌شان ادامه می‌دهند و بعضی‌ها تا پای مرگ هم جلو می‌روند؟ درست است که شما همین چند ماه یا فوقش چند سال پیش عاشق شده‌اید اما ذهنیتی که از عاطفه، محبت و دلبستگی دارید، سال‌ها قبل توی کله نازنین‌تان شکل گرفته است؛ یعنی از اولین باری که مادرتان شما را در آغوش گرفت. کسانی که مادرشان را از دست داده‌اند، شکست‌های عشقی وحشتناک‌تری را تجربه می‌کنند. نه! فقط منظورم از دست دادن فیزیکی نیست.کسانی که به هر دلیلی، داشتن رابطه عاطفی و مادرانه با مادر خود را از دست می‌دهند، همیشه به دنبال یک مادر جایگزین می‌گردند. تصور کنید که دومین مادرتان هم به شما بی‌رحمی کند. معلوم است که شما این دنیا را جای وحشتناکی خواهید دید؛ جایی که به‌وجود آمده تا شما چیزهایی را از دست بدهید؛ البته این قضیه برای خانم‌ها علاوه بر مادر، در مورد پدر هم صادق است.بعضی‌ها هم هستند که دقیقا برعکس این قضیه‌اند. آنها در خانواده‌ای بزرگ شده‌اند که هم از نظر عاطفی و هم از نظرهای دیگر، بیش از حد وابسته بار آمده‌اند. کسانی که در این خانواده‌ها بزرگ شده‌اند هم، خیلی سخت می‌توانند یک «نه» بشنوند. کسانی که توی عمرشان فقط «بله» عاطفی شنیده‌اند.خلاصه اینکه ممکن است خودتان فکر کنید که طرفتان یک آدم دیگر از یک خانواده دیگر و با یک طرز فکر دیگر است که همین‌طور بی‌خود و بی‌جهت به دل شما نشسته است اما مطمئن باشید در ناخودآگاهتان خبرهای دیگری است.اینکه آدم در چه موقعیتی شکست عشقی بخورد هم واکنش‌هایش را متفاوت می‌کند. کسی که در جنبه‌های دیگر زندگی‌اش آدم موفقی است، احتمالا کمتر از شکست عشقی ضربه می‌خورد (البته در این مورد استثنا‌ها فراوان‌اند. می‌دانم). کسانی که احساس‌شان را فقط به‌عنوان یک راز بین خودشان و معشوق‌شان نگه داشته‌اند هم از کسانی که ، کمتر ضربه می‌خورند.

با شکست عشقی چه‌جور کنار بیاییم؟

یکی از دوستان سی و چند ساله‌ام که با یک تجربه غمگین عاشقانه، قضیه جالبی را تعریف می‌کرد؛ او می‌گفت یک پسر 16ساله آمده قضیه عاشق شدن‌اش را برای او تعریف کرده و وقتی دوستم راه‌حل‌هایی ارائه داده، حرف عمیقی شنیده است: «تو نمی‌فهمی که من دارم چه زجری می‌کشم». خیلی از ماها مثل همین پسر 16ساله فکر می‌کنیم.قضیه عشق ما سوزناک‌ترین و پرماجراترین قضیه عاشقانه دنیاست و هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند بفهمد که «زجر عشقی کشیده‌ام که مپرس» ما چطوری است. احتمالا شما هم با این تیتر همین‌جور برخورد می‌کنید؛ حتی بچه‌های روان‌شناسی هم وقتی خودشان عاشق می‌شوند؛ در ذهنشان این سؤال پیش می‌آید که چطور می‌شود کاری کرد که مراجعان فردا با شکست عشقی کنار بیایند؟ به هر حال اینها پیشنهادهای روان‌شناسان است. خیلی‌ها بعد از شکست عشقی کارهای عجیب و غریبی انجام می‌دهند. تا جایی که می‌توانید، لااقل این کارها را انجام ندهید:

پناهگاه روانی قدغن! تعارف که نداریم. شکست عشقی می‌تواند یک نفر را به یک معتاد یا الکلی تمام‌عیار تبدیل کند. خیلی‌ها اولین سیگارشان را بعد از شنیدن یک «نه» کشیده‌اند اما لطفا به خاطر خودتان هم که شده ،گریه‌ها و افسردگی‌های بعد از شکست را به گیجی بعد از سیگار و الكل ترجیح دهید. لااقل به‌خاطر انتقام از طرف‌تان هم که شده، خودتان را تلف نکنید. اگر بگوییم یكی از بازیگرهای هالیوودی بعد از شکست عشقی‌اش اتفاقا اعتیادش را ترک کرده، باور می‌کنید؟
رسوایی قدغن! اصلا از همان اولش که عاشق شدید لازم نیست همه هم‌اتاقی‌ها و همکار‌ها و همکلاسی‌هایتان بفهمند. اعتماد به‌نفس‌تان زیاد است که هست. برون‌گرا هستید که هستید. عوارض این رسوایی وقتی که« نه» شنیدید، معلوم می‌شود؛ وقتی که حتی اگر دیگران هم در موردتان حرف نزنند، خودتان فکر کنید که همه‌جا قصه عشق شما نقل مجالس است. یک سنگ صبور درست و حسابی و رازدار پیدا کنید و خودتان را پیش او خالی کنید.از بالا به قضیه نگاه کنید. کمی از خودتان و زاویه دیدتان به قضیه فاصله بگیرید. بروید بالاتر و بالاتر. حالا خودتان را از بچگی تا پیری ببینید و ببینید که این شکست چقدر توی مسیر زندگی‌تان مؤثر بوده است. حالا آدم‌های دیگر را ببینید. می‌بینید؟ کافی است به دور و بری‌های خودتان فکر کنید تا بفهمید دنیا پر است از فلش‌های یکطرفه. پر است از «نه»هایی که دیگران شنیده‌اند و حتی «نه»هایی که خودتان گفته‌اید. شما تنها نیستید.
به شکست به‌عنوان یک فرصت خودشناسی نگاه کنید. خیلی‌ها بعد از شکست عشقی، آدم مثبت‌تری می‌شوند. همان‌طور که گفتیم، حتی ممکن است اعتیادشان را بعد از شکست بگذارند کنار. برای این آدم‌ها دیگر نظر معشوق مهم نیست. آنها به خودشان برگشته‌اند و جدا از رویدادهای عاشقانه شروع کرده‌اند به اصلاح خودشان.
شکست عشقی آدم را تمام‌عیار با خودش، عواطفش و فکرهایش روبه‌رو می‌کند. شکست عشقی می‌تواند یک بار دیگر تمام شکست‌های عاطفی زندگی را بیاورد جلوی چشم آدم. این هم می‌تواند هم افسرده‌کننده باشد و هم سازنده؛ یعنی اینکه آدم می‌تواند این مشکل‌های وجودی را لااقل با خودش حل کند و خودخواهی همیشگی‌اش را کنار بگذارد. در سطحی‌ترین حالتش آدم می‌تواند برود مهارت‌های برقرار کردن رابطه را از این‌ور و آن‌ور بیاموزد و در عمیق‌ترین حالتش، هدف زندگی‌اش را عوض‌کند.

حرف بزنید. 2 راه قبلی، راه‌حل‌هایی بود که می‌شد به‌تنهایی هم انجامش داد اما آدمیزاد بعد از شکست عشقی، از گیر کردن کلمه و بغض توی گلویش دارد خفه می‌شود. مشاور و روان‌شناس را برای همین موقع‌ها گذاشته‌اند. به جای اینکه بگذارید موقع خودکشی ناموفق ببندندتان به داروی ضدافسردگی و شوک الکتریکی، وقتی که داغتان تازه است، با یک متخصص حرف بزنید.



:: بازدید از این مطلب : 182
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده

 

بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است :
کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم ، بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر بدهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم.
در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم.
 اینک در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم ، شاید می توانستم دنیا را تغییر بدهم !!!.



:: بازدید از این مطلب : 201
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده
از معلم دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت: حرام است
از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول محور نقطة قلب جوان میگردد
از معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان
استlove از معلم زبان پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:همپای
از معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:محبت الهیات است
از معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها عنصری است که بدون اکسیژن میسوزد
از معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها عددی است که هرگز تنها نیست
از معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:تنها آدم ربایی است که قلب جوان را به سوی خود میکشد
از معلم انشا پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد
از معلم ورزش پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت: تنها توپی است که هرگز اوت نمی شود
از معلم زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟؟ گفت:عشق تنها کلمه ای است که ماضی و مضارع ندارد
از معلم زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت:عشق تنها میکروبی است که از راه چشم وارد میشود
از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟؟گفت عشق تنها اسیدی است که درون قلب اثر می گذارد
واقعا عشق  چیست....؟


:: بازدید از این مطلب : 195
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده

امشب به خیالم احساس را با تور ماهیگیری گرفتم ام . تصاویری از تجربه دیروز همچون خیال امروز می روند ُ، تا فردا را مثل دیروز تکرار کنند ، و منطق نمی تواند احساس را کنترل کند زیرا احساس چشمه جوشانی است که از دل سنگ سخت سرچشمه می گیرد.

چه کنم اینبار ؟.....

این گناه من نیست آدمها دروغ پیشه اند ،

به من چه دروغ دختری هوسران......

به من چه عشق دو حرفی .......

فردا ی مهم من چه ارزش دارد اگر احساس مهمم را امروز نکنم شاد؟ این سوالی است که جوابش تکرار گذشته است.  نتوانی صداقت را بر احساس دور کنی نتوانی امروز را فدای فردا کنی فردای ما از امروزمان دستور می گیرد.

نه آنقدر سنگ صفت نشدم که  روزم را به خودم تلخ کنم . پس می بویمت ای گل زیبا تو نیز مانند دیگران همانند من نیستی تو زیبائی و رویائی و پر از امید چگونه تنها توقع تو از زندگی را نپذیرم؟

ان هم چه توقعی !  بوی خوب عطر های اشکهای باران را بر مشامم فوارانی کنی!

نه نتوانم تنها گل این دشت سبز را نبویم می دانم شاید عمر نکنی قدر من اما همین قدر که در این دشت  بزرگ در دیار خرداد شاد ماندی بوئیدنت وظیفه ایست که بارها می بایست تکرار کنم ...



:: بازدید از این مطلب : 195
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده

دنیا خوابی بیش نیست و رویا واقعیتی است خیالی در ذهن تو.  حال فرض کن دنیا رویائی است که مردی پیر در حال خواب دیدن است پیر مردی که شکل پیری توست . رویا ها نیز حقیقتند و حقیقت روئائی است که نه شکل پیری توست نه اکنونت بلکه فقط در نا خوداگاه فردی دیگر است که خواب اکنون توست .مرگ تو بیداری اوست و آینه اثبات تو در نماد فرد دیگر است در خواب دیدی که در حال خواندن این نوشته هستی و آرام جشمانت بسته شد .وقتی بیدار شدی 50 سال گذشته بود و با گلوله ای روی پیشانیت بیدار شدی و نوشته را ادامه دادی تو در خواب ؛خوابی دیگر دیدی مرگ تورا بیدار کرد و فرق واقعیت و رویا مشخص شد . در رویا تو مردی و در واقعیت زنده ای!


سالها گذشت  شکل همان پیرمردی شدی که سالها قبل امروز تورا خواب می دید.گل های گلایل یکی پس از دیگری از کنارت رد شد و تو در خاک فرو رفتی ، لامپ زندگی خاموش شد . وقتی بیدار شدی فرق واقعیت و خواب را نداستی از کجا معلوم که این هم خواب نباشد؟ اینجاست که هدف زندگی از بین خواهد رفت .عاشق خودکشی شدی و هر بار جای دیگر ، سالی دیگر بیدار شدی!

رویا ها حقیقتنتد. یا حقیقت رویاست؟


دنیائی نسیت حقیقتی نیست رویائی نیست بلکه فقط تو هستی و تو هر چه می خواهی می بینی و هر آنچه خواهی کرد زندگی که وسعتش در مخاطره ذهن هیچ کهن ذهن بالتیموری نمی گنجد زایش تصویر سازی توست همه از آن هستیم و او از آن ما .

چه کسی اهمیت می دهد؟ دیروز امروز و خلق کرد و امزوز خاطرات دیروز را ! گذشته حتی ارزش بخاطر سپاری هم ندارد .


به خانه برگرد خانه تو فرداست تصویری زیبا از فردا خلق کن نگذار بچه های فردا در رویای تو به تباهی روند.....



:: بازدید از این مطلب : 221
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده
دلم برای تو لبریز از غزلخوانی ست
و واژه‌ها به لبم لحظه‌های عریانی ست

زمن مپرس چرا می‌شوم چنین بیتاب
بهانه‌های دل من برای تو آنی ست

چگونه جمع کنم روزهای گمشده‌ام
که در هوای تو هر لحظه‌ام پریشانی ست

مبین برابر زیبائی تو ام خاموش
نگاه کن به نگاهم که در غزلخوانی ست

نیاز نیست که امشب چراغ افروزم
زشعله‌های نگاهت شبم چراغانی ست

و پیچ وتاب تنت رقص روح در بدن است
نیاز و ناز نگاهت نماز عرفانی ست

به روی پرده تنیده ست ارغوان با سرو
فضای خلوت ما منظری گلستانی ست

من از نگاه به رویت نمی شوم سیراب
به جانم آتش شوقی که افتدودانی ست

مبین به دفتر شعرم که عاشقانه کم است
هوای میهنمان را ببین که توفانی ست:

هزار سرو و صنوبر به خاک افتادند
هزار نسترن و سرو باز زندانی ست

به میهنم نَوَزدَ تا نسیم آزادی،
زلب نجوشدم آن نغمه‌ها که دلخوانی ست!

شبانه سر زدنت بر لبم غزل رویاند
وگرنه بی تو شبم روز های بارانی ست



:: بازدید از این مطلب : 181
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده

ایمیل هائی که جدا از نظرات برام ارسال می شوند نظرات گوناگونی است اما در بین همه آنها ایمیلی دیشب خواندم که  در آن مورد اتهام بی اعتقادی به خدا و دین قرار گرفتم .

 

دوست عزیزم هرچه از زندگی بفهمی باز کم است.   زیرا زندگی پایانی ندارد و خاموشی تو دست اوست. گرچه ذهن انتهای زندگی را پذیرفته است و با حجم خود فهم انسان ها را به اندازه حرف می زند. اما قدرت را از این امر چه حاصل وقتی ذهن بیکران تو به همان اندازه است که من از بدو تولد تحیمل شده به زندگی به همراه دارم!


 هرچه هست همین است و همانیم که هستیم فراموش مکن همینو همان هست که هستیم.

 

 حجم باور نا زمانی و نا کجائی ، قدرت پچ پچ فراموشی را اندازه خواهد گرفت . و اعتقادات فریاد می زنند نه پچ پچ . با صدای بلند از بودنت را در نا زمانی و نا کجائی ذهن به دیگران تحمیل می کنی! تنها تو در آنجا موجودیت مطلقی .

و ای کاش در بیکران ذهنت توانی از قضاوتی فراتر از فریاد اعتقاد بود. اما داوری پشت ذهنت و در کنار من نشسته است .

 اینجا می گویم به تو هر آنچه هستی خود بودنت را به اثبات می رسانی و بودنم هرآنچه هست خود بودنت را به اثبات می رساند . دوست من همانگی را بفهم  و زندگی را از دیدگاه هزاران چشم زاده زمین ببین زیرا تو یکانه هستی و ما  هزارانه گانه ایم. فراموش مکن که درخت جهل معصیت بار نیاکان است  و نسیم وسوسه ایست نابکار.

 

جهان را به چشمهای روشن زیر پلک نبین.جهان را با چشم خاموش و در تاریکی باور کن جائی که صدای دختران معصوم نه ساله از تمامی وجودت که تبدیل به شنیدار ها شده بشنوی .

 

دستانت را در آینه نگاه کن چنین آلوده به سیاهی نیست را باور نکن ،صدا هارو بشنو. با شیوا فریادانه اش گوش کن .

 

با هرچه هستی مشکلی ندارم زیرا همانی که هستی . با همانیتت به دستی چیزی به نام آموزش همانیت در اینجاست که می جنگم زیرا من فرزند آفریدگارم و تو فرزند انسانی ، که گویا نویسنده قهاری بوده

 

اگر بی اعتقادم از برای اعتقادم به هرآنچه که نوشتم است

 

روزت خوش

 

من آن مفهوم مجــّرد را جسته ام.

 

پای در پای آفتابی بی مصرف

که پیمانه می کنم

با پیمانه روزهای خویش که به چوبین کاسه ی جذامیان ماننده است.

من آن مفهوم مجــّرد را می جویم.

پیمانه ها به چهل رسید و آن برگشت.

افسانه های سرگردانیت

- ای قلب در به در! -

به پایان خویش نزدیک میشود.

 

بیهوده مرگ

به تهدید

چشم می دراند.

ما به حقیقت ساعت ها

شهادت نداده ایم

جز به گونه این رنجها

که از عشق های رنگین آدمیان

به نصیب برده ایم

چونان خاطره ئی هر یک

در میان نهاده

از نیش خنجری

با درختی.

***

با این همه از یاد مبر

که ما

- من وتو -

انسان را

رعایت کرده ایم.

***

درباران وبه شب

به زیر دو گوش ما

در فاصله ئی کوتاه از بسترهای عفاف ما

روسبیان

به اعلام حضور خویش

آهنگ های قدیمی را

با سوت

میزنند.

(در برابر کدامین حادثه

آیا

انسان را

دیده ای

با عرق شرم

بر جبینش؟)

***

آنگاه که خوشتراش ترین تن ها را به سکه سیمی

توان خرید،

مرا

- دریغا دریغ -

هنگامی که به کیمیای عشق

احساس نیاز 

می افتد

همه آن دم است .

همه آن دم است .

***

قلبم را در مجری ِ کهنه ئی

پنهان می کنم

در اتاقی که دریچه ئیش

نیست.

از مهتابی

به کوچه تاریک

خم می شوم

وبه جای همه نومیدان

میگریم.

 

آه

 من

حرام شده ام!

***

با این همه - ای قلب در به در!-

از یاد مبر 

که ما

- من وتو -

عشق را رعایت کرده ایم،

از یاد مبر

که ما 

- من و تو -

انسان را

رعایت کرده ایم،

خود اگر شاهکار خدابود

یا نبود

 



:: بازدید از این مطلب : 219
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده

عشق تو نیستی

کجائی ای خانه ابری اشک بارانش گرفته است . کجائی ای باد برهنه من چهره ام خاموش است. درشب زمستانی در کنار دختری خردادی ماه از بالا می تابد و من چراغ سرد زمستان را در فصل گرما در این جاده باریک روشن کردم . چه می خوانی؟ چه می خواهی! چه کسی این قصه را در زنده گان می سراید. هنگامی که ساز عقربه ها در حال اشک می دهد . ثانیه ی مرا به غرور در تصویر ذهن می سراید . طوفان شبی است خاموش گرچه تنهاست و من آواز می خوانم . و منم تنها منم که در شب تنها آواز می خواند. ای کاش ابدییت باور حالت بود و عشق بی مفهوم ابدیت همان عشق نیست . اشکال همان است که هیچ به هزاران هست تبدیل شده! ذهن خسته من می خواند امشب از شب، تنها به ابر فریاد می زند از برای اشک هیچ ، که چرا؟ چرا اینگونه می باری در این تنها غزلم نثر من زبانم را شرم میدهد از جمله بندی که هیچ همان عشق است تو عشق نیستی! تو عشق نیستی زیرا عشق هیچ است تو هر آنچه می توان تعریف نکرد تو از دیار نا آشنایان آمدی تو از دل بی رحمان ابدیت در سرنوشت راه های من روئیدی و تو سبز ماندی! تو عشق نیستی و نخواهی بود زیرا عشق همان است که هست و تعریف از برای تو هدر رفتن عقربه هاست. چرا می گریم در شب می پرسم از خود . می پرسم! چرا گریه من اشک آسمان است و احساسم ضخیم! و عشق فراری و سخت و خار به روی باد! من این را می گویم تا ابدیت! آنچه بدیدم می آید و در ذهنم می ماند . آنجا که بدگمانان در رنگ شب می خوانند. آنجا که لبخند ها گریه می کنند . زمانی که شب یاد روز می کند. عشق نیست و تو هستی زیرا عشق تو نیستی. افسوس که آبگیران همان ماهیگرانند و ماهی ها می نویسند . اه ای قلبم چرا ماهی ها فقط از طعمه ها می نویسند. من اینجا تنها در شب می گریم وباران همان بهانه است که عشق قرار است بهترین ها باشد . همه من هستم ماهیگران ماهی ها حتی اشک باران هم در بام تلخ دیروز باور خردادیان من هستم. هرچه است چمن است چمن سبز که خون مرا می مکد حتی اگر این خون در این مسلخ باور من ننشسته باشد. این چنان می سرایم و کوتاه دلان عشق لقبم می دهند آه که چقدر ساده اندیشید. در این دیار که تیغه خون امیخته است دست پسر پدر را عشق تو نیستی . تو همانی که هستی وتعریف نداری. من تنها فریاد زدم، نه من تنها فریاد زدم، نه تو عشق نیستی تو فراتر از عشقی!



:: بازدید از این مطلب : 165
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()