دردهای من نگفتنی ، دردهای من نهفتنی است. دردهای من گرچه مثل مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است.
مردمی که چین پوستینشان ، مردمی که رنگ روی آستینشان، مردمی که ناله هایشان ، جلد کهنه شناسنامه هایشان درد می کند.
من ولی...
تمام استخوان بودنم ، لحظه های ساده سرودنم درد می کند.
انحنای روح من ، شانه های خسته غرور من ، تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است.
کتف گریه های بی بهانه ام ، بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است. دردهای پوستی کجا؟ درد دل کجا؟
اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است ، دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم. درد حرف نیست. درد نام دیگر من است من چگونه خویش را صدا کنم؟
من چگونه خویش را صدا کنم؟...
استاد قیصر امین پور