بنويسيد که دل داشت ولي ميل نداشت
نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده

 اینم شعر خودم:

 

 

من که رفتم بنويسيد دمش گرم نبود

بنويسيد صدا بود ولي نرم نبود

بنويسيد که باران به خيابان برخورد

بنويسيد که مردي به زمستان برخورد

خانه در خاک و خدا داشت تماشايي بود

بنويسيد دو خط مانده به تنهايي بود

بنويسيد که با ماه، کبوتر مي چيد

از لب زاغچه ها بوسه ي باور مي چيد

بنويسيد که با چلچله ها الفت داشت

اهل دل بود و با فاصله ها نسبت داشت

لاله ي وا شده را خوب تماشا مي کرد

با گل گاوزبان روزه ي دل وا مي کرد

دلش از زمزمه ي نور عطش مي بوييد

ريشه در ماه ولي روي زمين مي روييد

بنويسيد زبان داشت ولي لال نشد

بنويسيد که پوسيد ولي کال نشد

پر طوفان غزل بود ولي سيل نداشت

بنويسيد که دل داشت ولي ميل نداشت

پنجه در پنجره ي روشن فردا مي زد

وسعت حوصله اش طعنه به دريا مي زد

به ملا قات سپيدار و کبوتر مي رفت

گاه با بال و پر چلچله ها ور مي رفت

وقتي از چهار جهت، پنجه ي پاييز افتاد

او به فرمول فروپاشي گل پاسخ داد

بنويسيد به قانون عطش، آب نداد

و کسي کودک احساسش را تاب نداد

سرد و سرما زده از سمت کوير آمده بود

کودکي بود که در هيأت پير آمده بود

تا صداي دل خود چند تپش فاصله داشت

گاه با فلسفه ي عشق کمي فاصله داشت

kn4mws0ld5eqpyok5a.jpg





:: بازدید از این مطلب : 191
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: