نمك خوردي نمكدون شكستي حيف نون...؟؟؟
نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده
سلام...

امروز اومدم تا يه حرفايي رو بنويسم كه نه داستان نه قصه ونه رمان...

واقعيت هستش...

يه اتفاقي هست كه براي من افتاد...

بشكنه اين دستم كه نمك نداره...

خيلي نمك نشناسي...

خيلي...

نمك خوردي و نمكدون شكستي؟

دخترا...پسرا...آقايون...خانما...

من ۲ سال پيش با يه خانمي دوست شدم كه اگه خوب يادش باشه خودش اس ام اس داد و باز اس ام اس دادو موند....

من نمي گم باهاش خيلي خوب بودم...ولي بد هم نبودم باهاش...

اون به من گفت فقط با تو هستم ولي مي رفتم تو وبلاگش ونظر خصوصي هاش رو ميديدم...واااااااااااااااااااااااااااااااااااي...

من دروغ گفتم بهش ولي خيانت نكردم...

خيلي خوبي ها كردم كه لازم نيست بگم چون هم خودش هم خداش مي دونه كه چيا كه نكردم...

من پارسال نامزد كردم...

زنگ زدم به اين خانم و گفتم ديگه رابطمون تموم بشه...

ناراحت شد ازم وفكر كرد باز دارم دروغ ميگم ولي راست گفته بودم...

خيلي نفرينم كرد به خاطر كارهايي كه كرده بودم ولي خودش بدترش رو ميكردو نميديد...

من ۲-۳ ماه پيش براش اس ام اس زدم كه مي خوام ببينمت...كارت دارم...

فكر كرد پيش خودش كه م مي خوام باهاش باز رابطمو ادامه بدم...توهم زده بود...آخه شما بگيد كدوم حرومزاده اي وقتي زن داره اونم يكي كه از همه لحاظ تك هست ميره دنبال دوست دختر...فركر كرده بود همه مثل خودش هستن كه با چند نفر باشن...

آره من بهش گفتم ميخوام باز باهم باشيم ولي حقيقت اين بود...چندبار سعي كردم بگم وسربسته گفتم كه تونفرينم كردي ناراحتم وعذاب دارم...مي خوام متقاعدت كنم بعد برم...ولي خانم تو توهم بود...

ديگه جواب نداد و بعد از چند روز ديدم (سه شنبه ۲۵/۸/۸۹) زنگ زد خونمون و به مادرم همه چيز رو گفت و يه خورده هم پياز داغش رو زياد كرده بودالبته...

يعني اميدوارم يك روز بفهمم كه همينجوري به خاطر هيچي پيش پدر مادرت خارو ذليل شدي...آبروت رفته...اميدوارم...

مادرم رو تهديد كردهكه شما هم دختر داريد...

آخه عوضي تو يا من وبابام رو نميشناسي يا اين كه عقلت كار نميكنه كه خانواده ما رو تهديد ميكني...

تو ميدوني يكي سمت خواهرم بياد زندگيش رو رو سذش خراب مبيكنم...فكر مي كردم من رو تو اين ۲ سال شناختي ولي ديدم نه...

تو كه نمي دوني من چيكاره هستم و كجا ها كه پارتي كلفت ندارم واسه چي ازين غلطا مي كني...

من به تو گفتم كه زنم راهش دور بيا دوست بشيم؟

خيلي گ... خوردي كه اين حرف رو زدي...

من  يه لنگه كفش كثيف زنم رو هم به تو عوضي نميدم...پيش خودت چي فكر كردي...

تو فكر مي كني كه خيلي دختر خوب و معصوم و پاك و بي عيبي هستي؟

مگه چادر هم شد همه چيز يه دختر؟

آره تو چادر داري ول يبه چه درد ميخوره كه بعد من وقبل من با ۱۰۰۰ تا آدم بدتر از خودت بودي وهستي؟

تو كه ادعاي محجبه بودنت و پاك بودنت شده پيش مادرم فكر نمي كني زيادي ديگهتوهم برت داشته...

خيلي حيف نون و نمك به حرومي خانم م.ا...

ولي سپردمت به همون خدابه همون امام رضايي كه شكايت من رو به اونا كردي...اگه واقعا خدا راست وامام رضا حقيقت داره هرچه زودتر بي آبرو بشي پيشه همه..خارو ذليل بشي...زندگيت خراب بشه برلاي هميشه كه من رو پيشه مادر و پدرم بي آبرو وخجالت زده كردي...

تو كه جنبه وظريفت نداري بيجا كردي اومدي تو نت و با پسرادوست ميشي مفت خور...

خدا لعنتت كنه...

خدا سقف آرزوت رو خراب كنه رو سرت...اين وخيلي ها ميگن ولي من ميگم خدا سقف بالا سرت...سقف خونت رو رو سرت خراب كنه انشاا...

خيلي بيشرفي م...

ميسپارمت دست خدا هرجور كه خودش مي دونه حق من رو ازت بگيره...

لعنت به تو واون ذات كثيفت..

توف تو روت...

 

 

ولي ...

تو نظر هايي كه دادن چند تا از آبجي هام گفتن كه نفرين نكنم...كار خوبي نيست...ياد يه چيزي افتادم كه بگم من تو زندگيم اين اولين باري بود كه بدي كسي رو بابدي جواب دادم وهميشه خوبي كردم...نه مثل اين خانم با بدي جواب بدم خوبي كسي رو...
خدايا من نفرين نميكنم...نفرينم رو پس ميگيرم...
اميدوارم زندگي خوبي داشته باشه پيش هر كسي كه هست...
و خودت به راه راست هدايت كن اين خانم رو...خودت يه عقل سالم بده بهش...
آمين...





:: بازدید از این مطلب : 180
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: