نوشته شده توسط : فرزادصمدزاده

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت...


گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف

روز خود را بی تو گذرانده اند...


شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!


گفتم: به راه عدل وانصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟


گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم دیدم انسانها آنچه را من شبانه

 به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام

میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟


شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد،زیر لب

گفت: آن روز که خداوند گفت: بر آدم و نسل او سجده کن نمیدانستم که نسل

او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود،وگرنه در برابرآدم

به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر شیاطینی ...!

 

 





:: بازدید از این مطلب : 208
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: